سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بیدار شو!

بیدار شو! قسمت دوم ( سرآغاز حکایت 2)

شنبه 87 دی 14 ساعت 11:39 صبح
بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ

بیدار شو! قسمت دوم ( سرآغاز حکایت 2)

3. عهد عتیق (تورا) (تورات)
سرآغاز حکایت از عهد عتیق کتاب مقدس مسیحیان که کلیمیان آن را هم تورا می نامند
کتاب پیدایش یا بِرِشیت فصل 2 آیات 7 تا 25
و آسمانها و زمین‌ و همة‌ لشکر آنها تمام‌شد.2 و در روز هفتم‌، خدا از همة‌ کار خود که‌ ساخته‌ بود، فارغ‌ شد. و در روز هفتم‌ از همة‌ کار خود که‌ ساخته‌ بود، آرامی‌ گرفت‌. 3 پس‌ خدا روز هفتم‌ را مبارک‌ خواند و آن‌ را تقدیس‌ نمود، زیرا که‌ در آن‌ آرام‌ گرفت‌، از همة‌ کار خود که‌ خدا آفرید و ساخت‌.
آدم‌ و حوا
4 این‌ است‌ پیدایش‌ آسمانها و زمین‌ در حین‌ آفرینش‌ آنها در روزی‌ که‌ یهوه‌، خدا، زمین‌ و آسمانها را بساخت‌. 5 و هیچ‌ نهال‌ صحرا هنوز در زمین‌ نبود و هیچ‌ علف‌ صحرا هنوز نروییده‌ بود، زیرا خداوند خدا باران‌ بر زمین‌ نبارانیده‌ بود و آدمی‌ نبود که‌ کار زمین‌ را بکند. 6 و مه‌ از زمین‌ برآمده‌، تمام‌ روی‌ زمین‌ را سیراب‌ می‌کرد. 7 خداوند خدا پس‌ آدم‌ را از خاک‌ زمین‌ بسرشت‌ و در بینی‌ وی‌ روح‌ حیات‌ دمید، و آدم‌ نَفْس‌ زنده‌ شد. 8 و خداوند خدا باغی‌ در عدن‌ بطرف‌ مشرق‌ غَرْس‌ نمود و آن‌ آدم‌ را که‌ سرشته‌ بود، در آنجا گذاشت‌. 9 و خداوند خدا هر درخت‌ خوشنما و خوش‌خوراک‌ را از زمین‌ رویانید، و درخت‌ حیات‌ را در وسط باغ‌ و درخت‌ معرفت‌ نیک‌ و بد را. 10 و نهری‌ از عدن‌ بیرون‌ آمد تا باغ‌ را سیراب‌ کند، و از آنجا منقسم‌ گشته‌، چهار شعبه‌ شد. 11 نام‌ اول‌ فیشون‌ است‌ که‌ تمام‌ زمین‌ حویله‌ را که‌ در آنجا طلاست‌، احاطه‌ می‌کند. 12 و طلای‌ آن‌ زمین‌ نیکوست‌ و در آنجا مروارید و سنگ‌ جَزَع‌ است‌. 13 و نام‌ نهر دوم‌ جیحون‌ که‌ تمام‌ زمین‌ کوش‌ را احاطه‌ می‌کند. 14 و نام‌ نهر سوم‌ حدَّقل‌ که‌ بطرف‌ شرقی‌ آشور جاری‌ است‌. و نهر چهارم‌ فرات‌.
15 پس‌ خداوند خدا آدم‌ را گرفت‌ و او را در باغ‌ عدن‌ گذاشت‌ تا کار آن‌ را بکند و آن‌ را محافظت‌ نماید. 16 و خداوند خدا آدم‌ را امر فرموده‌، گفت‌: «از همة‌ درختان‌ باغ‌ بی‌ممانعت‌بخور، 17 اما از درخت‌ معرفت‌ نیک‌ و بد زنهار نخوری‌، زیرا روزی‌ که‌ از آن‌ خوردی‌، هرآینه‌ خواهی‌ مرد.» 18 و خداوند خدا گفت‌: «خوب‌ نیست‌ که‌ آدم‌ تنها باشد. پس‌ برایش‌ معاونی‌ موافق‌ وی‌ بسازم‌.» 19 و خداوند خدا هر حیوان‌ صحرا و هر پرندة‌ آسمان‌ را از زمین‌ سرشت‌ و نزد آدم‌ آورد تا ببیند که‌ چه‌ نام‌ خواهد نهاد و آنچه‌ آدم‌ هر ذی‌حیات‌ را خواند، همان‌ نام‌ او شد. 20 پس‌ آدم‌ همة‌ بهایم‌ و پرندگان‌ آسمان‌ و همة‌ حیوانات‌ صحرا را نام‌ نهاد. لیکن‌ برای‌ آدم‌ معاونی‌ موافق‌ وی‌ یافت‌ نشد.
21 و خداوند خدا، خوابی‌ گران‌ بر آدم‌ مستولی‌ گردانید تا بخفت‌، و یکی‌ از دنده‌هایش‌ را گرفت‌ و گوشت‌ در جایش‌ پر کرد. 22 و خداوند خدا آن‌ دنده‌ را که‌ از آدم‌ گرفته‌ بود، زنی‌ بنا کرد و وی‌ را به‌ نزد آدم‌ آورد. 23 و آدم‌ گفت‌: «همانا اینست‌ استخوانی‌ از استخوانهایم‌ و گوشتی‌ از گوشتم‌، از این‌ سبب‌ "نسا" نامیده‌ شود زیرا که‌ از انسان‌ گرفته‌ شد.» 24 از این‌ سبب‌ مرد پدر و مادر خود را ترک‌ کرده‌، با زن‌ خویش‌ خواهد پیوست‌ و یک‌ تن‌ خواهند بود. 25 و آدم‌ و زنش‌ هر دو برهنه‌ بودند و خجلت‌ نداشتند.
کتاب پیدایش فصل 3 آیات 1 تا 24
و مار از همة‌ حیوانات‌ صحرا که‌ خداوند خدا ساخته‌ بود، هُشیارتر بود. و به‌ زن‌ گفت‌: «آیا خدا حقیقتاً گفته‌ است‌ که‌ از همة‌ درختان‌ باغ‌ نخورید؟» 2 زن‌ به‌ مار گفت‌: «از میوة‌ درختان‌ باغ‌ می‌خوریم‌، 3 لکن‌ از میوة‌ درختی‌ که‌در وسط باغ‌ است‌، خدا گفت‌ از آن‌ مخورید و آن‌ را لمس‌ مکنید، مبادا بمیرید.» 4 مار به‌ زن‌ گفت‌: «هر آینه‌ نخواهید مرد، 5 بلکه‌ خدا می‌داند در روزی‌ که‌ از آن‌ بخورید، چشمان‌ شما باز شود و مانند خدا عارف‌ نیک‌ و بد خواهید بود.» 6 و چون‌ زن‌ دید که‌ آن‌ درخت‌ برای‌ خوراک‌ نیکوست‌ و بنظر خوشنما و درختی‌ دلپذیر و دانش‌افزا، پس‌ از میوه‌اش‌ گرفته‌، بخورد و به‌ شوهر خود نیز داد و او خورد. 7 آنگاه‌ چشمان‌ هر دوِ ایشان‌ باز شد و فهمیدند که‌ عریانند. پس‌ برگهای‌ انجیر به‌ هم‌ دوخته‌، سترها برای‌ خویشتن‌ ساختند.
8 و آواز خداوند خدا را شنیدند که‌ در هنگام‌ وزیدن‌ نسیم‌ نهار در باغ‌ می‌خرامید، و آدم‌ و زنش‌ خویشتن‌ را از حضور خداوند خدا در میان‌ درختان‌ باغ‌ پنهان‌ کردند. 9 و خداوند خدا آدم‌ را ندا در داد و گفت‌: «کجا هستی‌؟» 10 گفت‌: «چون‌ آوازت‌ را در باغ‌ شنیدم‌، ترسان‌ گشتم‌، زیرا که‌ عریانم‌. پس‌ خود را پنهان‌ کردم‌.» 11 گفت‌: «که‌ تو را آگاهانید که‌ عریانی‌؟ آیا از آن‌ درختی‌ که‌ تو را قدغن‌ کردم‌ که‌ از آن‌ نخوری‌، خوردی‌؟» 12 آدم‌ گفت‌: «این‌ زنی‌ که‌ قرین‌ من‌ ساختی‌، وی‌ از میوة‌ درخت‌ به‌ من‌ داد که‌ خوردم‌.» 13 پس‌ خداوند خدا به‌ زن‌ گفت‌: «این‌ چه‌ کار است‌ که‌ کردی‌؟» زن‌ گفت‌: «مار مرا اغوا نمود که‌ خوردم‌.»
14 پس‌ خداوند خدا به‌ مار گفت‌: «چونکه‌ این‌ کار کردی‌، از جمیع‌ بهایم‌ و از همة‌ حیوانات‌ صحرا ملعون‌تر هستی‌! بر شکمت‌ راه‌ خواهی‌ رفت‌ و تمام‌ ایام‌ عمرت‌ خاک‌ خواهی‌ خورد. 15 و عداوت‌ در میان‌ تو و زن‌، و در میان‌ ذُرّیَت‌ تو وذریت‌ وی‌ می‌گذارم‌؛ او سر تو را خواهد کوبید و تو پاشنة‌ وی‌ را خواهی‌ کوبید.» 16 و به‌ زن‌ گفت‌: «اَلَم‌ و حمل‌ تو را بسیار افزون‌ گردانم‌؛ با الم‌ فرزندان‌ خواهی‌ زایید و اشتیاق‌ تو به‌ شوهرت‌ خواهـد بود و او بر تو حکمرانی‌ خواهد کرد.» 17 و به‌ آدم‌ گفت‌: «چونکه‌ سخن‌ زوجه‌ات‌ را شنیـدی‌ و از آن‌ درخت‌ خـوردی‌ که‌ امـر فرمـوده‌، گفتم‌ از آن‌ نخـوری‌، پـس‌ بسبب‌ تـو زمیـن‌ ملعون‌ شـد، و تمام‌ ایام‌ عمـرت‌ از آن‌ با رنـج‌ خواهی‌ خورد. 18 خار و خس‌ نیز برایت‌ خواهد رویانید و سبزه‌های‌ صحرا را خواهی‌ خورد، 19 و به‌ عرق‌ پیشانی‌ات‌ نان‌ خواهی‌ خورد تا حینی‌ که‌ به‌ خاک‌ راجع‌ گردی‌، که‌ از آن‌ گرفته‌ شدی‌ زیرا که‌ تو خاک‌ هستی‌ و به‌ خاک‌ خواهی‌ برگشت‌.»
20 و آدم‌ زن‌ خود را حوا نام‌ نهاد، زیرا که‌ او مادر جمیع‌ زندگان‌ است‌. 21 و خداوند خدا رختها برای‌ آدم‌ و زنش‌ از پوست‌ بساخت‌ و ایشان‌ را پوشانید. 22 و خداوند خدا گفت‌: «همانا انسان‌ مثل‌ یکی‌ از ما شده‌ است‌، که‌ عارف‌ نیک‌ و بد گردیده‌. اینک‌ مبادا دست‌ خود را دراز کند و از درخت‌ حیات‌ نیز گرفته‌ بخورَد، و تا به‌ ابد زنده‌ ماند.» 23 پس‌ خداوند خدا، او را از باغ‌ عدن‌ بیرون‌ کرد تا کار زمینی‌ را که‌ از آن‌ گرفته‌ شده‌ بود، بکند. 24 پس‌ آدم‌ را بیرون‌ کرد و به‌ طرف‌ شرقی‌ باغ‌ عدن‌، کروبیان‌ را مسکن‌ داد و شمشیر آتشباری‌ را که‌ به‌ هر سو گردش‌ می‌کرد تا طریق‌ درخت‌ حیات‌ را محافظت‌ کند.
در این آیات اشاره ای به شیطان نشده ولی در عهد جدید این را پیدا کردم
کتاب مکاشفه یوحنا فصل 12 آیه 9
9 . پس آن اژدهای بزرگ از
آسمان به زیر انداخته شد ، آن مار قدیمی که کلیهً جهان را گمراه می کند و
نامش ابلیس و شیطان است با فرشتگانش به زمین افکنده شدند.

کتاب مکاشفه یوحنا فصل 20 آیه 2
.2 او اژدها و آن مار قدیم را که همان ابلیس و یا شیطان است گرفت و او را برای مدت هزار سال در بند نهاده








4 نهج البلاغه
سرآغاز حکایت از نهج البلاغه
خطبه اول صفت آفرینش آدم علیه السلام
آنگاه خداى سبحان ، از زمین درشتناک و از زمین هموار و نرم و از آنجا که زمین شیرین بود و از آنجا که شوره زار بود، خاکى بر گرفت و به آب بشست تا یکدست و خالص گردید. پس نمناکش ساخت تا چسبنده شد و از آن پیکرى ساخت داراى اندامها و اعضا و مفاصل . و خشکش نمود تا خود را بگرفت چونان سفالینه . و تا مدتى معین و زمانى مشخص سختش گردانید. آنگاه از روح خود در آن بدمید. آن پیکر گلین که جان یافته بود، از جاى برخاست که انسانى شده بود با ذهنى که در کارها به جولانش درآورد و با اندیشه اى که به آن در کارها تصرف کند و عضوهایى که چون ابزارهایى به کارشان گیرد و نیروى شناختى که میان حق و باطل فرق نهد و طعمها و بویها و رنگها و چیزها را دریابد. معجونى سرشته از رنگهاى گونه گون .
برخى همانند یکدیگر و برخى مخالف و ضد یکدیگر. چون گرمى و سردى ، ترى و خشکى (و اندوه و شادمانى ). خداى سبحان از فرشتگان امانتى را که به آنها سپرده بود، طلب داشت و عهد و وصیتى را که با آنها نهاده بود، خواستار شد که به سجود در برابر او اعتراف کنند و تا اکرامش کنند در برابرش خاشع گردند.
پس ، خداى سبحان گفت که در برابر آدم سجده کنید. همه سجده کردند مگر ابلیس که از سجده کردن سر بر تافت . گرفتار تکبر و غرور شده بود و شقاوت بر او چیره شده بود. بر خود ببالید که خود از آتش آفریده شده بود و آدم را که از مشتى گل سفالین آفریده شده بود، خوار و حقیر شمرد. خداوند ابلیس را مهلت ارزانى داشت تا به خشم خود کیفرش دهد و تا آزمایش و بلاى او به غایت رساند و آن وعده که به او داده بود، به سر برد. پس او را گفت که تو تا روز رستاخیز از مهلت داده شدگانى .
آنگاه خداوند سبحان آدم را در بهشت جاى داد؛ سرایى که زندگى در آن خوش و آرام بود و جایگاهى همه ایمنى . و از ابلیس و دشمنى اش برحذر داشت . ولى دشمن که آدم را در آن سراى خوش و امن ، همنشین نیکان دید، بر او رشک برد. آدم یقین خویش بداد و شک بستد و اراده استوارش به سستى گرایید و شادمانى از دل او رخت بر بست و وحشت جاى آن بگرفت و آن گردن فرازى و غرور به پشیمانى و حسرت بدل شد. ولى خداوند در توبه به روى او بگشاد و کلمه رحمت خویش ‍ به او بیاموخت و وعده داد که بار دگر او را به بهشت خود بازگرداند. لیکن نخست او را به این جهان بلا و محنت و جایگاه زادن و پروردن فرو فرستاد.





خلاصه مقصود
ابلیس مغرور و مستکبر بر آدم سجده نکرد و بدین سبب ملعون گشت و بخاطر گمراهیش از عرش از خداوند مهلت خواست ( پروردگارت گفت تو از مهلت داده شدگانى (37) تا روز وقت معلوم (38) گفت : پروردگارا بخاطر اینکه اغوایم کردى هر آینه در زمین زینت مى دهم در نظر آنان ، و هر آینه همگیشان را اغواء مى کنم (39) مگر بندگان مخلصت را (40) ) و از آن روز دشمن سرسخت آدمیان گشت!
سؤال اینجست کمی فکر کنید
چندی از بنی آدم بندگان مخلص خدایند؟
وچندی فریبخوردگان و همیاران ابلیس؟
منتظر قسمت
سوم باشید انشاءالله



نوشته شده توسط : محمد | نظرات دیگران [ نظر]


لیست کل یادداشت های این وبلاگ

بعد از شیش سال برگشتم
یک استکان چای داغ با نبات زعفرانی
بیدار شو! قسمت نهم (آرزوی انشتین)
بیدار شو! قسمت هشتم انسان جهانیست در خود اندیش! بخش دوم
بیدار شو! قسمت هشتم انسان جهانیست در خود اندیش! بخش اول
بیدار شو قسمت ششم مقدمه فصل دوم
بیدار شو! مقدمه
[عناوین آرشیوشده]