سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بیدار شو!

بیدار شو! قسمت اول ( سرآغاز حکایت 1)

شنبه 87 دی 14 ساعت 11:27 صبح
بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ

بیدار شو! قسمت اول ( سرآغاز  حکایت 1)
هر حکایتی شروعی و نهایتی دارد، حکایت ما از اینجا شروع می شود.
در اینجا می خواهم که از چند کتاب (قران کریم, انجیل برنبا, نهج البلاغه, عهد عتیق و تورات) استفاده کنم و تصویر را برایتان وسیعتر سازم

1 قران کریم
بگذارید سرآغاز حکایت را از قران که سخن خداوند تعالی است بخوانیم که تنها کتاب سالم از دست تحریف است. ابتدای حکایت را  در سه سوره قران میشود یافت که از سه زاویه مختلف است. خداوند تعالی می خواهد تصویر وسیعتری از این حادثه مهم به ما نشان دهد. لطفا بعد از خواندن ترجمه آیات به تفسیر آیات مراجعه کنید تا انشاءالله فهمیدن آیات برایتان آسانتر شود. برای آسان کردن این کار برای شما تفسیر آیات در زیر هر سوره با لینک مستقیم به سایت تفسیر قرار داده شده است.
(1)
سوره بقره آیات 30 تا 39
بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
وَ إِذْ قَالَ رَبُّک لِلْمَلَئکَةِ إِنى جَاعِلٌ فى الاَرْضِ خَلِیفَةً قَالُوا أَ تجْعَلُ فِیهَا مَن یُفْسِدُ فِیهَا وَ یَسفِک الدِّمَاءَ وَ نحْنُ نُسبِّحُ بحَمْدِک وَ نُقَدِّس لَک قَالَ إِنى أَعْلَمُ مَا لا تَعْلَمُونَ(30) وَ عَلَّمَ ءَادَمَ الاَسمَاءَ کلَّهَا ثُمَّ عَرَضهُمْ عَلى الْمَلَئکَةِ فَقَالَ أَنبِئُونى بِأَسمَاءِ هَؤُلاءِ إِن کُنتُمْ صدِقِینَ(31) قَالُوا سبْحَنَک لا عِلْمَ لَنَا إِلا مَا عَلَّمْتَنَا إِنَّک أَنت الْعَلِیمُ الحْکِیمُ(32) قَالَ یَئَادَمُ أَنبِئْهُم بِأَسمَائهِمْ فَلَمَّا أَنبَأَهُم بِأَسمَائهِمْ قَالَ أَ لَمْ أَقُل لَّکُمْ إِنى أَعْلَمُ غَیْب السمَوَتِ وَ الاَرْضِ وَ أَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَ مَا کُنتُمْ تَکْتُمُونَ(33) وَ إِذْ قُلْنَا لِلْمَلَئکَةِ اسجُدُوا لاَدَمَ فَسجَدُوا إِلا إِبْلِیس أَبى وَ استَکْبرَ وَ کانَ مِنَ الْکَفِرِینَ(34) وَ قُلْنَا یَئَادَمُ اسکُنْ أَنت وَ زَوْجُک الجْنَّةَ وَکلا مِنْهَا رَغَداً حَیْث شِئْتُمَا وَ لا تَقْرَبَا هَذِهِ الشجَرَةَ فَتَکُونَا مِنَ الظلِمِینَ(35) فَأَزَلَّهُمَا الشیْطنُ عَنهَا فَأَخْرَجَهُمَا مِمَّا کانَا فِیهِ وَ قُلْنَا اهْبِطوا بَعْضکمْ لِبَعْضٍ عَدُوُّ وَ لَکمْ فى الاَرْضِ مُستَقَرُّ وَ مَتَعٌ إِلى حِینٍ(36) فَتَلَقَّى ءَادَمُ مِن رَّبِّهِ کلِمَتٍ فَتَاب عَلَیْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّاب الرَّحِیمُ(37) قُلْنَا اهْبِطوا مِنهَا جَمِیعاً فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُم مِّنى هُدًى فَمَن تَبِعَ هُدَاى فَلا خَوْفٌ عَلَیهِمْ وَ لا هُمْ یحْزَنُونَ(38) وَ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ کَذَّبُوا بِئَایَتِنَا أُولَئک أَصحَب النَّارِ هُمْ فِیهَا خَلِدُونَ(39)
ترجمه
به نام خداوند بخشنده مهربان
و چون پروردگارت بفرشتگان گفت : من میخواهم در زمین جانشینى بیافرینم گفتند: در آنجا مخلوقى پدید مى آورى که تباهى کنند و خونها بریزند؟ با اینکه ما تو را بپاکى مى ستائیم و تقدیس میگوئیم ؟ گفت من چیزها میدانم که شما نمیدانید (30) و خدا همه نامها را بآدم بیاموخت پس از آن همه آنانرا بفرشتگ ان عرضه کرد و گفت اگر راست میگوئید مرا از نام اینها خبر دهید (31) گفتند تورا تنزیه مى کنیم ما دانشى بما آموخته اى نداریم که داناى فرزانه تنها توئى (32) گفت اى آدم ، فرشتگان را از نام ایشان آگاه کن و چون از نام آنها آگاهشان کرد گفت مگر بشما نگفتم که من هفته هاى آسمان و زمین را میدانم ، آنچه را که شما آشکار کرده اید و آنچه را پنهان میداشتید میدانم (33) و چون بملائکه گفتیم براى آدم سجده کنید پس همه سجده کردند بجز ابلیس که از اینکار امتناع کرد و کبر ورزید و او از کافران بود(34) و گفتیم : اى آدم تو و همسرت در بهشت آرام گیرید و از آن بفراوانى از هر جا که خواستید بخورید و نزدیک این درخت مشوید که از ستمگران خواهید شد (35) و شیطان ایشانرا از نعمت بهشت بینداخت و از آن زندگى آسوده که داشتند بیرونشان کرد، گفتیم : با همین وضع که دشمن یکدیگرید پائین روید که تا مدتى در زمین قرارگاه و بهره دارید (36) و آدم از پروردگار خود سخنانى فرا گرفت و خدا او را ببخشید که وى بخشنده و رحیم است (37) گفتیم همگى از بهشت پائین روید اگر هدایتى از من بسوى شما آمد و البته هم خواهد آمد آنها که هدایت مرا پیروى کنند نه بیمى دارند و نه اندوهگین شوند (38) و کسانیکه کافر شوند و آیه هاى ما را دروغ شمارند اهل جهنمند و خود در آن جاودانند (39)

تفسیر این آیات را از تفسیر المیزان
آیات 30 33 بقره
آیه 34 بقره
آیات 35 39 بقره
تفسیر این آیات را از تفسیر نمونه
آیه 30 - 33
آیه 34 -36
آیه 37 - 39
(2)
سوره اعراف ایات 11 تا 25
بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
وَ لَقَدْ خَلَقْنَکمْ ثُمَّ صوَّرْنَکُمْ ثُمَّ قُلْنَا لِلْمَلَئکَةِ اسجُدُوا لاَدَمَ فَسجَدُوا إِلا إِبْلِیس لَمْ یَکُن مِّنَ السجِدِینَ(11) قَالَ مَا مَنَعَک أَلا تَسجُدَ إِذْ أَمَرْتُک قَالَ أَنَا خَیرٌ مِّنْهُ خَلَقْتَنى مِن نَّارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِن طِینٍ(12) قَالَ فَاهْبِط مِنهَا فَمَا یَکُونُ لَک أَن تَتَکَبَّرَ فِیهَا فَاخْرُجْ إِنَّک مِنَ الصغِرِینَ(13) قَالَ أَنظِرْنى إِلى یَوْمِ یُبْعَثُونَ(14) قَالَ إِنَّک مِنَ الْمُنظرِینَ(15) قَالَ فَبِمَا أَغْوَیْتَنى لاَقْعُدَنَّ لهَمْ صرَطک الْمُستَقِیمَ(16) ثُمَّ لاَتِیَنَّهُم مِّن بَینِ أَیْدِیهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ وَ عَنْ أَیْمَنهِمْ وَ عَن شمَائلِهِمْ وَ لا تجِدُ أَکْثَرَهُمْ شکِرِینَ(17) قَالَ اخْرُجْ مِنهَا مَذْءُوماً مَّدْحُوراً لَّمَن تَبِعَک مِنهُمْ لاَمْلاَنَّ جَهَنَّمَ مِنکُمْ أَجْمَعِینَ(18) وَ یَئَادَمُ اسکُنْ أَنت وَ زَوْجُک الْجَنَّةَ فَکُلا مِنْ حَیْث شِئْتُمَا وَ لا تَقْرَبَا هَذِهِ الشجَرَةَ فَتَکُونَا مِنَ الظلِمِینَ(19) فَوَسوَس لهَمَا الشیْطنُ لِیُبْدِى لهَمَا مَا وُرِى عَنهُمَا مِن سوْءَتِهِمَا وَ قَالَ مَا نهَاکُمَا رَبُّکُمَا عَنْ هَذِهِ الشجَرَةِ إِلا أَن تَکُونَا مَلَکَینِ أَوْ تَکُونَا مِنَ الخْلِدِینَ(20) وَ قَاسمَهُمَا إِنى لَکُمَا لَمِنَ النَّصِحِینَ(21) فَدَلَّاهُمَا بِغُرُورٍ فَلَمَّا ذَاقَا الشجَرَةَ بَدَت لهَمَا سوْءَتهُمَا وَ طفِقَا یخْصِفَانِ عَلَیهِمَا مِن وَرَقِ الجْنَّةِ وَ نَادَاهُمَا رَبهُمَا أَ لَمْ أَنهَکُمَا عَن تِلْکُمَا الشجَرَةِ وَ أَقُل لَّکُمَا إِنَّ الشیْطنَ لَکُمَا عَدُوُّ مُّبِینٌ(22) قَالا رَبَّنَا ظلَمْنَا أَنفُسنَا وَ إِن لَّمْ تَغْفِرْ لَنَا وَ تَرْحَمْنَا لَنَکُونَنَّ مِنَ الْخَسرِینَ(23) قَالَ اهْبِطوا بَعْضکمْ لِبَعْضٍ عَدُوُّ وَ لَکمْ فى الاَرْضِ مُستَقَرُّ وَ مَتَعٌ إِلى حِینٍ(24) قَالَ فِیهَا تحْیَوْنَ وَ فِیهَا تَمُوتُونَ وَ مِنهَا تخْرَجُونَ(25)
ترجمه
به نام خداوند بخشنده مهربان
شما را خلق کردیم آنگاه نقش بندیتان نمودیم ، سپس به فرشتگان گفتیم که آدم را سجده کنید، همه سجده کردند مگر ابلیس که از سجده کنندگان نبود(11) خداوند فرمود چه چیز مانع تو شد که وقتى به تو فرمان دادم سجده نکردى ؟ گفت من از او بهترم ، مرا از آتش آفریده اى و او را از گل خلق کرده اى (12) فرمود از آسمان فرود شو که در اینجا بزرگى و نخوت کردن حق تو نیست ، برون شو که تو از حقیرانى (13) گفت : مرا تا روزى که برانگیخته مى شوند مهلت ده (14) فرمود مهلت خواهى داشت (15) شیطان گفت که چون تو مرا گمراه کردى من نیز بندگانت را از راه راست گمراه مى گردانم (16) آنگاه از جلو رو و از پشت سر و از طرف راست و چپ به آنان مى تازم ، و بیشترشان را سپاسگزار نخواهى یافت (17) گفت از آسمان بیرون شو، مذموم و مطرود، هر که از آنها از تو پیروى کند جهنم را از همه شما لبریز مى کنم (18) و اى آدم ! تو و همسرت در این بهشت آرام گیرید و از هر جا خواستید بخورید و به این درخت نزدیک مشوید که از ستمگران مى شوید(19) شیطان وسوسه شان کرد تا عورت هایشان را که پنهان بود بر آنان نمودار کند و گفت پروردگارتان شما را از این درخت منع نکرد مگر از بیم اینکه دو فرشته شوید و یا جاوید گردید (20) و براى ایشان سوگند خورد که من خیرخواه شمایم (21) پس با همین فریب سقوطشان داد و چون از آن درخت خوردند عورت هایشان درنظرشان نمودار شد، و بنا کردند از برگ هاى بهشت به خودشان مى چسبانیدند و پروردگارشان به ایشان بانگ زد: مگر من از این درخت منع تان نکردم و به شما نگفتم که شیطان دشمن آشکار شما است (22) گفتند: پروردگارا ما به خویشتن ستم کردیم و اگر ما را نیامرزى و رحممان نکنى از زیانکاران خواهیم بود(23) خدا گفت (از بهشت ) فرود آیید که برخى با برخى دیگر مخالف و دشمنید و زمین تا هنگام معینى جایگاه شما است (24) خدا گفت در آنجا زندگى مى کنید و در آنجا مى میرید و از آنجا بیرون آورده مى شوید(25).

تفسیر این آیات را از تفسیر المیزان
تفسیر این آیات را از تفسیر نمونه
آیه 11 - 18
آیه 19 - 25
(3)
 سوره حجر ایات 26 تا 43
بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الانسنَ مِن صلْصلٍ مِّنْ حَمَإٍ مَّسنُونٍ(26) وَ الجْانَّ خَلَقْنَهُ مِن قَبْلُ مِن نَّارِ السمُومِ(27) وَ إِذْ قَالَ رَبُّک لِلْمَلَئکَةِ إِنى خَلِقُ بَشراً مِّن صلْصلٍ مِّنْ حَمَإٍ مَّسنُونٍ(28) فَإِذَا سوَّیْتُهُ وَ نَفَخْت فِیهِ مِن رُّوحِى فَقَعُوا لَهُ سجِدِینَ(29) فَسجَدَ الْمَلَئکَةُ کلُّهُمْ أَجْمَعُونَ(30) إِلا إِبْلِیس أَبى أَن یَکُونَ مَعَ السجِدِینَ(31) قَالَ یَإِبْلِیس مَا لَک أَلا تَکُونَ مَعَ السجِدِینَ(32) قَالَ لَمْ أَکُن لاَسجُدَ لِبَشرٍ خَلَقْتَهُ مِنْ صلْصلٍ مِّنْ حَمَإٍ مَّسنُونٍ(33) قَالَ فَاخْرُجْ مِنهَا فَإِنَّک رَجِیمٌ(34) وَ إِنَّ عَلَیْک اللَّعْنَةَ إِلى یَوْمِ الدِّینِ(35) قَالَ رَب فَأَنظِرْنى إِلى یَوْمِ یُبْعَثُونَ(36) قَالَ فَإِنَّک مِنَ الْمُنظرِینَ(37) إِلى یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ(38) قَالَ رَب بمَا أَغْوَیْتَنى لاُزَیِّنَنَّ لَهُمْ فى الاَرْضِ وَ لاُغْوِیَنهُمْ أَجْمَعِینَ(39) إِلا عِبَادَک مِنهُمُ الْمُخْلَصِینَ(40) قَالَ هَذَا صِرَطٌ عَلىَّ مُستَقِیمٌ(41) إِنَّ عِبَادِى لَیْس لَک عَلَیهِمْ سلْطنٌ إِلا مَنِ اتَّبَعَک مِنَ الْغَاوِینَ(42) وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعِینَ(43) لهَا سبْعَةُ أَبْوَبٍ لِّکلِّ بَابٍ مِّنهُمْ جُزْءٌ مَّقْسومٌ(44) إِنَّ الْمُتَّقِینَ فى جَنَّتٍ وَ عُیُونٍ(45) ادْخُلُوهَا بِسلَمٍ ءَامِنِینَ(46)
ترجمه
به نام خداوند بخشنده مهربان
و به تحقیق ما انسان را از گلى خشکیده از لایهاى سیاه آفریدیم (26) و جن را قبل از وى از آتشى زهرآگین آفریده بودیم (27) و چون پروردگارت به ملائکه گفت : میخواهم بشرى از گلى خشکیده از لایهاى سیاه خلق کنم (28) پس چون کار او را به پایان رسانیدم و از روح خود در او دمیدم باید که برایش بسجده افتید (29) ملائکه همگى و تمامیشان سجده کردند (30) مگر ابلیس از اینکه با سجده کنندگان باشد امتناع ورزید (31) پروردگارت به او گفت : اى ابلیس چه غرضى در نظر گرفتى که از ساجدین نباشى ؟(32) گفت من چنین کسى نبوده ام که براى بشرى که تو آن را از گلى خشکیده از لایه اى سیاه آفریدى سجده کنم (33) پروردگارت گفت : پس بیرون شو که تو از رانده شدگانى (34) و بر تو است لعنت تا روز جزا (35) گفت پروردگارا پس مرا تا روزى که خلایق مبعوث مى شوند مهلت بده (36) پروردگارت گفت تو از مهلت داده شدگانى (37) تا روز وقت معلوم (38) گفت : پروردگارا بخاطر اینکه اغوایم کردى هر آینه در زمین زینت مى دهم در نظر آنان ، و هر آینه همگیشان را اغواء مى کنم (39) مگر بندگان مخلصت را (40) گفت : همین است راه مستقیم که من قضاءاش را رانده ام (41) بدرستى که تو بر بندگان من تسلط ندارى ، مگر آنهائى که خودشان رام تو گردند (42) و بدرستى جهنم وعده گاه همه آنان است (43) جهنم که داراى هفت در است و براى هر درى جزئى از ایشان اختصاص ‍ یافته (44) بدرستى که پرهیزگاران در بوستانها و چشمه هایند (45) آن روز به ایشان گفته مى شود به سلامت و ایمنى درآئید (46)
تفسیر این آیات را از تفسیر المیزان
تفسیر این آیات را از تفسیر نمونه


2 انجیل برنابا
سرآغاز حکایت از انجیل برنابا
فصل سی و پنجم
(1)یسوع از اورشلیم بیرون شد.(2)رفت به صحرا پشت رود اردن.(3)پس شاگردانش که به دورش نشسته بودند،گفتند:ای معلم!به ما بگو که شیطان چگونه به کِبر خود افتاد.(4) زیرا ما میدانستیم که او بسبب نافرمانی افتاد.(5)بسبب اینکه شیطان همیشه انسان را میفریفت تا بدی کند.(6)یسوع پاسخ داد: ((چونکه خدای آفرید مشتی از خاک را،(7)او را بیست و پنج هزار سال گذاشت بدون اینکه به او کار دیگری بکند.(8)شیطان که بمنزله? کاهن و رئیس بود فرشتگان را،آنچه بود بر او از ادراک عظیم،دانست که خدای زود است بگیرد از این مشت خاک صد و چهل هزار از نشان شدگان را به نشان پیغمبری؛همچنین رسول الله را،که خدای روح او را پیش از هر چیز دیگر به شصت هزار سال آفریده.(9)از این رو شیطان به غضب شده، ملائکه را اغوا نموده،گفت:ببینید زود است بخواهد خدای یک روزی که سجده کنیم برای این خاک.(10)پس نیک اندیشه کنید در اینکه ما روحیم.بدرستی که سزاوار نیست ما را که این کار را بکنیم.(11)از این رو خدای را بسیاری ترک نمودند.(12)از اینجاست که روزی خدای فرمود،وقتی که فرشتگان همه جمع شده بودند:هر کس مرا خدای گرفته،باید بی درنگ بر این خاک سجده کند.(13)پس سجده نمودند از برای او آنانکه خدای را دوست داشتند.(14)اما شیطان و آنانکه بر طریقه? او بودند،پس گفتند:ای پروردگار!ما روحیم و از این رو عدل نیست اینکه این گل را سجده کنیم.(15)چون شیطان این بگفت هولناک و بدمنظر گردید.(16)پیروان او نیز زشت روی شدند.(17)زیرا خدای بسبب نافرمانی ایشان زایل نمود آن زیبائی را که ایشان را بدان زیبا نموده بود،وقتی که ایشان را آفرید.(18)پس چون فرشتگان پاک،سرهای خود را بلند کردند دیدند وفور و قباحت هولناکی را که شیطان بدان برگشته بود.(19)پس پیروانش ترسان به رویهای خود بر زمین افتادند.(20)آن وقت شیطان گفت:ای پروردگار!بدرستی که تو مرا از روی ستم زشت روی گردانیدی؛لیکن من به این راضیم؛زیرا میخواهم باطل سازم هر آنچه را تو کرده‌ای.(21)شیطانهای دیگر گفتند:او را پروردگار مخوان؛زیرا خود توئی پروردگار.(22)آن وقت خدای به پیروان شیطان فرمود:توبه کنید و اعتراف نمائید به اینکه منم خدای آفریننده? شما.(23)جواب دادند:بدرستی که ما توبه میکنیم از سجده کردن برای تو؛زیرا تو نادادگری. (24)لیکن شیطان دادگر و وارسته‌است و او پروردگار ماست.(25)آن وقت خدای فرمود:دور شوید از من ای لعنت شدگان!زیرا نیست نزد من رحمتی برای شما.(26)شیطان در اثنای برگشتن خود،بر آن مشت خاک خدو انداخت.(27)پس جبرئیل برداشت آن آب دهان را با قدری از خاک و شد برای انسان بدین سبب نافی در شکمش.))
فصل سی و نهم
(?) آن وقت یوحنا گفت:خوش سخن گفتی ای معلم!(?) لیکن ناقص میشود ما را، اینکه بشناسیم چگونه گناه کرد انسان بسبب کِبر.(?)یسوع فرمود: ((چون خدای شیطان را راند، (?)پاک نمود جبرئیل آن مشت از خاک را که شیطان برآن خدو انداخته بود.(?)آفرید خدای هر چیز زنده‌ای را از حیواناتی که میپرند و از آنهائی که راه میروند و شنا میکنند.(?)پس زینت داد جهان را به هر آنچه در آن است.(?)پس روزی شیطان نزدیک دروازه‌های بهشت شد. (?) چون دید گروه اسبانی را که گیاه میخورند، به آنها خبر داد هرگاه فراهم شود این مشت خاک را،این که او را روانی باشد،به آنها سختی خواهد رسید.(?)از این رو مصلحت آنهاست که آن پارچه از خاک را پایمال نمایند به طریقی که بعدها برای چیزی نیکو نباشد.(??)پس اسبان به هیجان درآمدند و شروع کردند به دویدن بسختی بر آن پارچه از خاک که میان زنبقها و گلها بود.(??)پس خدای عطا فرمود از آنجا روحی ازبرای آن جزء ناپاک از خاک که بر آن خدوی شیطان افتاده بود،که آن را جبرئیل گرفته بود از آن مشت.(??)آنگاه خدای آفرید سگ را؛ پس شروع کرد به فریاد نمودن و اسبان را ترسانید،و آنها گریختند.(??)آن هنگام خدای عطا نمود به انسان روان خود را و فرشتگان میسرودند: بار خدایا! پروردگار ما! خجسته باد نام قدوس تو. (??)پس چون آدم برخاست بر قدمهای خود،در هوا نوشته‌ای دید که مثل آفتاب میدرخشید. نصَّ عین آن لااله الاالله و محمّد رسول الله بود.(??)پس آن وقت آدم دهان خود بگشود و گفت: شکر میکنم تو را ای پروردگار،خدای من!زیرا تو تفضل نمودی و آفریدی مرا.(??)لیکن زاری میکنم بسوی تو،که مرا آگاه سازی که معنای این کلمات محمّد رسول الله چیست.(??)خدای فرمود:مرحباً به تو ای بنده? من، آدم!(??)همانا میگویم که تو اول انسانی هستی که آفریده‌ام او را.(??)تو دیدی نام او را.جز این نیست که پسر توست.آنکه زود است بیاید به جهان بعد از این،به سالهای فراوان.(??) او زود است بشود فرستاده? من؛ آنکه از برای او آفریدم همه? چیزها را.(??)آنکه چون بیاید،زود است نور بخشد جهان را.(??)آنکه روان او نهاده شده بود در جمال آسمانی،شصت هزار سال پیش از انکه بیافرینم چیزی را.(??)پس زاری کرد آدم، خدای را و گفت:ای پروردگار!این نوشته را به من مرحمت کن،بر ناخنهای انگشتان دست من.(??) عطا نمود خدای به انسان اول آن نوشته را بر دو شست او.(??) بر ناخن شست دست راست، آنکه نصَّ اوست لااله الا الله،(??)و بر ناخن دست چپ آنکه نصَّ اوست محمّد رسول الله.(??) پس بوسید اول با مهر پدری این کلمات را.(??)مسح نمود چشمان خود را و گفت:خجسته باد آن روزی که زوداست بیائی درآن به جهان.(??)پس چون خدای انسان را تنها دید،فرمود:خوش نیست اینکه تنها باشد.(??)پس از این رو او رادر خواب کرد.(??)گرفت دنده‌ای را از سمت دل.(??)آنجا را پر کرد از گوشت.(??)آفرید از آن حوّا را.(??)آنگاه آن را گردانید زن برای آدم.(??)آن وقت آن دو را سروران بهشت قرار داد.(??)به ایشان فرمود:بنگرید بدرستی که عطا میکنم شما را هر ثمری که بخورید از آن،بجز سیب و گندم.(??)پس فرمود:حذر کنید از اینکه بخورید چیزی را از این ثمرها.(??)زیرا شما ناپاک خواهید شد.(??)در این صورت نمیپسندم برای شما که در اینجا باقی باشید؛بلکه خواهم راند شما را و فرود میشود به شما بدبختی بزرگ. 
فصل چهلم
(1)پس چون شیطان این بدانست،پاره پاره شد از خشم.(2)پس نزدیک دروازه? بهشت شد، آنجائی که پاسبان ماری بود وحشتناک که اندام او مثل شتر و ناخنهای قدم او تیز بود از هر سو،مثل تیغ سرتراش.(3)پس دشمن به او گفت:بگذار مرا که داخل بهشت شوم.(4)مار جواب داد:چگونه تن در دهم تو را به داخل شدن،حال آنکه بتحقیق خدای امر فرموده مرا به اینکه برانم تو را.(5)شیطان گفت:مگر نمیبینی چقدر خدای تو را دوست میدارد؛زیرا بیرون بهشت تو را به پای داشته تا پاسبانی کنی مشتی از خاک را و او انسان است.(6)پس هرگاه مرا داخل کنی به بهشت میگردانم تو را سهمناک،چنانکه هر کسی از تو بگریزد.(7)پس میروی و اقامت میکنی بر حسب اراده? خود.(8) مار گفت:چگونه داخل نمایم تو را؟(9)شیطان جواب داد: تو دهان خود باز کن تا داخل شوم به شکم تو.(10)وقتی که داخل بهشت شدی بگذار مرا نزدیک این دو مشت ازخاک،که تازگی راه میروند.(11)پس به جا آورد مار آن وقت آن کار را. (12)شیطان را نهاد به پهلوی حوا؛زیرا جفتش ادم به خواب بود.(13)پس شیطان دگرگون شد برای آن زن به صورت فرشته? خوشروئی و گفت او را:چه جهت دارد که نمیخورید از این سیب و این گندم؟(14)حوا جواب داد: خدای به ما فرموده، بدرستی که اگر ما از آن بخوریم ناپاک میشویم و از آن روی ما را از بهشت خواد راند.(15)پس شیطان جواب داد:او راست نگفته.(16)پس واجب است بشناسی که خدای شریر و حسود است.(17)از این رو متحمّل همسران نمیشود.(18)لیکن او بنده میسازد هر کسی را.(19)او جز این نیست که شما را این گفته تا همسر او نشوید.(20)لیکن هرگاه تو و شوهرت به پند من عمل کنید،پس بدرستی که شما خواهید خورد از این ثمرها،چنانکه از غیر آنها میخورید.(21)آنگاه فروتن نمانید برای دیگران. (22) بلکه خیر و شر را خواهید شناخت مثل خدای، و خواهید کرد آنچه را که میخواهید. (23) زیرا شما دو همسر خدای میشوید.(24) پس گرفت حوا آن وقت و خورد از این ثمرها. (25)چون جفتش بیدار شد او را خبر داد به هر آنچه شیطان گفته بود.(26)پس برداشت از انها آنچه را که پیش کرد زن او برای او و خورد.(27)در بین اینکه طعام فرو شده بود آدم یاد آورد سخن خدای را.(28)از آن رو خواست که برآورد طعام را،پس دست به گلوی خود نهاد،آنجائی که هر انسانی را نشانه‌است.
فصل چهل و یکم
(1)آن وقت هر دوشان دریافتند که ایشان برهنه‌اند.(2)پس از ان رو شرم نمودند و برگهای انجیر را گرفتند و جامه برای عورت خود ساختند.(3)پس چون زوال ظهر شد،ناگاه جبروت خدای ظاهر شدو آدم را ندا درداد:آدم کجائی تو؟(4)آدم جواب داد:ای پروردگار!پنهان شده ام؛ زیرا من و زن من برهنه ایم؛پس بدین سبب حیا میکنیم که فرا شویم.(5)از شما کسی نمیستاند ازارهای شما را مگر اینکه از آن ثمر خورده و به سبب آن نجس شده باشید.(6)ممکن نمیشود شما را پس از این در بهشت درنگ نمائید.(7)آدم جواب داد:ای پروردگار!همانا آن زنی که به من عطا فرمودی از من طلب کرد که بخورم؛پس خوردم از آن.(8)آن وقت خدای زن را فرمود:چه جهت داشت که به جفت خود طعامیمانند این دادی؟(9)حوّا جواب داد:بدرستی که شیطان مرا فریب داد؛پس خوردم.(10)خدای فرمود:چگونه آن رانده شده اینجا داخل شد؟(11)حوا جواب داد: بدرستی که ماری که بردروازه? شمالی بهشت است او را حاضر نمود او را نزد من.(12)پس خدای به آدم فرمود:باید زمین به عمل تو ملعون باشد؛زیرا تو گوش دادی به سخن زن خود و آن ثمر را خوردی.(13)باید یرویاند برای تو خسک و خار را.(14)باید بخوری نان را به عرق جبین خود. (15)یاد آور که تو خاکی و به خاک برخواهی گشت.(16)آنگاه با حوّا تکلم نموده فرمود: توئی آنکه به شیطان گوش دادی.(17)به جفت خود آن طعام را خوراندی؛پس درنگ خواهی کرد زیر تسلّط مرد که با تو چون کنیز رفتار کند.(18)پس برمیداری اولاد را به رنج.(19)چون مار را بخواند،فرشته میخائیل را که شمشیر خدای را بر میدارد نیز بخواند و فرمود:نخست بران این مار بد گوهر را از بهشت.(20) پس چون بیرون شد اندام او را قطع کن.(21) هر گاه بخواهد راه رود واجب شود که بخزد.(22)پس خدای شیطان را بعد از آن آواز کرد:پس آمد خندان.(23)فرمود او را:چون تو ای رجیم!فریب دادی این دو را و گردانیدی ایشان را ناپاک،میخواهم داخل کنی در دهان خود هر نجاست را که در ایشان و در فرزندان ایشان است،هر وقتی که توبه کنند و مرا به راستی عبادت نمایند،از ایشان بیرون شود آن نجاست؛پس بگردی شکم پر شده به نجاست.(24)شیطان فریاد برآورد فریاد ترسناکی.(25)گفت:چون تو میخواهی بنمائی مرا بد تر از آنچه بر آنم،پس بدرستی که من بگردانم خود را چنانکه باید بشوم.(26)آن وقت خدای فرمود:باز گرد ای لعین! از حضور من.(27)پس شیطان باز گشت.(28)آنگاه خدای به آدم و حوّا-که سخت میگریستند- فرمود:بیرون شوید از بهشت.(29)پس جهاد کنید با بدنهای خودتان و ناتوان نشود امید شما.(30)زیرا میفرستم فرزند شما را به نحوی که ممکن شود برای ذریه? شما تا بردارد گمراهی شیطان را از جنس بشری.(31)زیرا زود است عطا کنم رسول خود را و زود است بیاید هر چیزی را.(32)پس جبروت خدای در پرده شد و راند ایشان را فرشته میخائیل از فردوس.(33) چون آدم ملتفت شد،دید مکتوبی را بالای دروازه که:لااله الاّ الله محمّد رسول الله.(34)پس این و قت گریست وگفت:ای فرزند شاید خدای بخواهد که بزودی بیائی و ما را از این بدبختی برهانی.))(35)یسوع چون این بگفت،فرمود: ((اینچنین خطا کردند شیطان و آدم بسبب کِبر.(36)اما یکی از آنها،پس بجهت اینکه انسان را خوار شمرد.(37)دیگری بجهت اینکه خواست بگرداند خود را همسر خدای.))
   
     انجیل برنابا




نوشته شده توسط : محمد | نظرات دیگران [ نظر]


لیست کل یادداشت های این وبلاگ

بعد از شیش سال برگشتم
یک استکان چای داغ با نبات زعفرانی
بیدار شو! قسمت نهم (آرزوی انشتین)
بیدار شو! قسمت هشتم انسان جهانیست در خود اندیش! بخش دوم
بیدار شو! قسمت هشتم انسان جهانیست در خود اندیش! بخش اول
بیدار شو قسمت ششم مقدمه فصل دوم
بیدار شو! مقدمه
[عناوین آرشیوشده]